پانزده ماهگی پسرم
زندگی میکنم و برایش دلیل هم می آورم:
دوست داشتن تو...
احتیاجی به تسبیح نیست دستانت را که به من بدهی
با انگشتانت ذکر دوست داشتن میدهم...
مرا که متولد کرد؟ مادرم ؟ خدای احد واحد ؟ نه . نمیدانم. تنها چیزی که به یاد می آورم این است که وقتی به دنیا آمدم که چشم های زیبای تو را ، لبهای کوچک تو را ، پاکی و بی آلایشی تو رادیدم . مرا تو به دنیا آوردی ... و دنیایی را به من بخشیدی که همه ی روزهایش ، روز درس گرفتن، روز جنگ برای زندگی ، روز عشق ورزیدن بود. دیدن ذره ذره بزرگ شدن ات هدیه با ارزش امید به فرداهای من است. عوض این دنیای بزرگ که تو به من هدیه دادی، من با شرمندگی بسیار همه ی تلاشم و حتی بیشتر از توانایی ام ، فقط صرف برآوردن نیازهای اولیه ات شد. اگر کمی و کاستی ماند، اگر در هر ماهگرد تولدت وقتی برایت مینویسم، مجبورم برایت بگویم "دوست داشتم روزهایت بهتر از این می بود"، دیگر از توانایی من برای ساختن روزهای بهتر برای تو خارج بود والا چشمان تو ، دست های تو، قلب مهربان تو، این 15 ماه تلاش برای تو، بهترین هدیه دنیا من است . آرتین عزیزم میخواهم بدانی "مرا تو به دنیا آوردی" ....
**پانزده ماهگیت مبارک عسلم**
پسر قشنگم سلام
پسر مامان اینروزها اینقدر شیطون شدی که هرچی بگم کم گفتم ، کارای خطرناک (البته از نظر من) هم زیاد انجام میدی ، مثلا همش دوست داری بری روی میز یا مبل وایسی. من از این کارت خیلی میترسم چون یکی دوبار افتادی و خدا هم رحم کرد و اتفاق خاصی نیوفتاد یا مثلا چندین بار دیدم داری دوشاخه سیم رو میکنی تو برق منم همچین جیغی زدم که همه عالم از جاشون پریدن ولی تو انگار نه انگار به کارت ادامه دادی بعد اومدم دعوات کردم و تو هم گریه.....
من هم یک مادرم. مادری که عاشق فرزند خودشه. مادری که حاضره از تمام خواسته های خودش بگذره برای آرامش و آینده فرزندش. من یک مادرم که شبهای زیادی بالای سر فرزندش بیدار بوده، من مادری هستم که یک عطسه کوچولو از پسرش کل دلشو میلرزونه، من یک مادرم که با وسواس خاصی رفتار و کارها و خوراک و ....بچه اش رو دنبال میکنه....من هم مادرم !!! هم یک انسان!!! گاهی خسته ام و کم حوصله. گاهی پرخاشگر میشم و عصبی، گاهی ناراحتم و نگران !خب...همه اینها که گفتم خصلتهای آدمیست. همیشه که شاد و پر انرژی نیستم. همیشه نمیتونم بخندم و پا به پای تو بازی کنم. آرتینم اگر بعضی وقتها سرت داد میزنم یا دعوات میکنم منو ببخش. خدا میدونه که حاضرم بدترین دردها رو تحمل کنم تا تو یک سوزن به دستت نخوره. پسرم اینو بدون که مامان عاشقته و از همه دنیا بیشتر دوستت داره. فقط بعضی وقتها "خیلی خسته ام همین...."
کارها و خلاقیتهای شیطونکم تو پانزده ماهگیش:
چشمک میزنه
دستاشو جمع میکنه میزنه رو قلبش میگه "دیست دم" (دوستت دارم)
کف دستشو میزاره رو لبش و " بوس میفرسته "
بلندترین جمله ای که تونسته تا حالا بگه " آب آب آبازی " (تاب تاب عباسی)
اگر کاری که باید بکنه نیاز به اجازه پدر یا مادرش باشه میگه " جه جه زه" (اجازه)