تولد بابا
.همسر عزیزم امروز رو هم با هم آغاز کردیم، روزی رو که می دونستی خیلی وقت بود منتظر بودم یه بار دیگه با تو باشم ... و خوشحالم که تو رو در کنارم دارم و بیشتر از هر روزی با هم هستیم ... حس با تو بودن و لذت احساس شیرین دوست داشتنت منو می بره به اون دنیایی که می گم با تو بهش رسیدم .
امروز که وقتش شده، نمی دونم باید از چی بگم، از کجا شروع کنم و تا کجا برم. امروز دلم می خواست می شد همه ی احساسم رو یکجا تقدیمت کنم. دلم می خواست برات بگم از همه ی اونی که تو دلم برای تو هست. یه شاخه گل رُز تو دستم بگیرم و صبح وقتی از خواب پا میشی بالا سرت باشم، چشمام تا وقتی چشای خوشگلت رو باز می کنی به چشات باشه، و وقتی آفتاب چشمات طلوع کرد با بوسیدنش تولدت رو تبریک بگم، بگم که دوستت دارم و جونم بسته به جون تو هست، بگم شادی زندگیم، و همه ی عشق و امیدم تو هستی، بگم که با تو شادم و شادم و شادم ... و می دونم که تو هم منو توی احساسات لطیفت – که همیشه دوستشون دارم – غرق می کنی ... فقط با تو، و باز هم فقط با تو هست که این حال رو دارم، و این احساس قشنگت همیشه تازگی خودش رو داره برام. با تو هست که برام همه چی یه رنگ دیگه پیدا می کنه. با تو همه چی قشنگ تره، خیلی قشنگ تر.... با هم هستیم همیشه، همیشه اینو تو به من می گی که شک نکن. با تو هستم عزیزم، با تو، کنارت، همه جا.
وقتی دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی نــــدارم بدونم لایق تو
همسر بی نظیر من، تولدت مبارک
تا حالا به این فکر کردی این چیزی که امروز داری آرزوی دیروزته....
همین حالا بهش فکر کن
این عکس آرزوی دیروز و داشته ی امروزته