بالاخره تنهایی رفتم بیرون
آرتین جون مامان سلامممممممممممم
الهی قربونت برم که الان داری به خودت می پیچی آخه شما کولیک (قولنج) داری، مامانو ببخش که دیر دیر وب رو آپ میکنم برای اینکه ذوست ندارم وقتم رو بدون تو پر کنم عسلکم
بالاخره تنهایی رفتم بیرون (آرایشگاه) ، اولین بار بود ، دقیقا مثله آخرین باری که تو دلم بودی البته این بار شما تو بغله بابایی بودی . از شبه قبلش برات شیر دوشیده بودم که اگر شیر خواستی (یه درصد فکر کن نخوای) بابا بهت بده .
با کلی استرس رفتم . همش میگفتم ولش کن یه وقته دیگه اما مگه میشد چون بالاخره باید یه روزی میرفتم دیگه ، شما رو هم که نمیتونستم با خودم ببرم . وقتی از در رفتم بیرون ( به جون مامان راست میگم) دلم برات تنگ شدددددددددددددددددددددد خیلی زیادددددددددددد
دلشوره داشتم نکنه شیر بخوری کم باشه بازم بخوای و وقتی هم نباشه حسابی گریه کنی ، میدونستم که اگر هم گریه کنی هرچی رو خورده بودی بالا میاری که دقیقا هم همین شد چون وقتی برگشتم بابا گفت حسابی گریه کردی و وقتی هم خواسته آروقت رو بگیره بازم گریه میکردی و آخرش هر آنچه نوش جان کرده بودی به بیرون هدایت کردی عزیزم
بابا میگه وقتی داشته شما رو میخوابونده خودش هم بغله شما دراز کشیده و خوابش برده بعد از چند دقیقه دیده یکی داره به صورتش میزنه ، چشماش رو که باز میکنه میبینه آرتین کوچولو داره به صورتش میزنه ای جونممممممممممممممم
وای خدایا دو روز دیگه باید ببرمت برای واکسن دوماهگی ، قراره تو جفت رونات آمپول بزنن
امیدوارم زیاد اذیت نشی آرتین جونم