آرتین عزیزمآرتین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
آراد عزيزمآراد عزيزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

مادرانه

دلبندم، بند بند دلت را به خدايى بسپار كه بيشتر از من هوايت را دارد....

واکسن دو ماهگی و اولین مسافرت پسرم

1391/11/16 1:13
نویسنده : mommy
683 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 15 بهمن الان که دارم برات می نویسم شما روی پاهای بابا هستی ،(اینجا رشته خونه خاله سارا)

آرتینم واکسن دو ماهگی شما رو باید نهم بهمن میزدیم که متاسفانه نشد ، چون من حسابی مریض شدم یعنی سرمای شدید خوردم و تب کردم و بازم متاسفانه پسرم قشنگم هم از من گرفت و چون شما تب داشتی وقتی بردیمت بهداشت که واکسنت رو بزنیم بهمون گفتن ممکن تبت تشدید بشه و نزدن، گفتن هروقت حالت خوبه خوب شد واکسنش رو میزنیم .

از اونجایی که چند وقتی بود هوس مسافرت کرده بودیم تصمیم گرفتیم بریم مسافرت و چون حال شما بهتر شده بود گفتیم واکسنت رو اونجا میزنیم و اومدیم رشت خونه سارا خواهر من.

موقع اومدن شما خیلی پسر خوبی بودی و خوابیدی و فقط یه بار بیدار شدی و شیر خوردی بقیه راه رو خواب بودی ناگفته نمونه ما پنج ساعت تو راه بودیم .

شما یه پسرخاله داری اسمش مانی هست ، فعلا نه سالشه و خیلی خیلی تو رو دوست داره ، مامانش میگفت خیلی خوشحال بود وقتی فهمید ما میخواهیم بریم اونجا ،

از واکسنت بگم که امروز بالاخره بردیمت بهداشت رشت و واکسنت رو زدیم انگاری یه باری از دوش من برداشته شد وای نمیدونی چقدر خوشحالم که بالاخره تموم شد ، من خیلی نگران بودم که خدایی نکرده اگر بی تابی کردی موقع واکسن زدن چکار کنم اما اول که سوزن رو فرو کردن تو پات اصلا آخ هم نگفتی داشتی دور و برت رو نگاه میکردی ولی یه ذره آخرش که میخواست سوزن رو در بیاره گریه کردی که اونم زودی بند اومد ، دومی رو هم همینطور زیاد گریه نکردی پسر خوبم .

تا سه چهار ساعت بعد از تزریق اصلا گریه نکردی ولی وقتی از خواب بیدار شدی یک ربع گریه کردی مامان جونم دوباره خوابیدی ، الانم که دارم تایپ میکنم مدام نگاهم بهته چون یه خورده درجه بدنت بالاتر از همیشه هست البته تب نداری خداروشکر ،

پسرم امیدوارم تا زمانی که باید واکسن بزنی هیچوقت اذیت نشی و تب نکنی چون دیدن بی تابی های تو برای من خیلی سخته نمیتونم تحمل کنم .

مامان جونم ما که فعلا رشتیم ولی قراره تا دو روز دیگه برگردیم تهران ، اینجا خیلی داره خوش میگذره هوا هم خوبه ،خاله سارا خیلی داره زحمت میکشه ، مانی هم دور و برت زیاد می پلکه و همش دستات رو بوس میکنه ، عمو محمد و بابا دارن تخته نرد بازی میکنن منم دارم از فرصت استفاده میکنم و تایپ میکنم.

وزن شما امروز 5260 بود

تو ادامه مطلب یکی دوتا عکس از یک ساعت پیش که بابا و مانی داشتن پلی استیشن بازی میکردن و شما خواب بودی و من انداختم میزارم .

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سانی مامی شادیسا
5 اسفند 91 11:15
بووووووس


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد