آرتین عزیزمآرتین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
آراد عزيزمآراد عزيزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

مادرانه

دلبندم، بند بند دلت را به خدايى بسپار كه بيشتر از من هوايت را دارد....

خاطره زایمان من و بهترین لحظه زندگیم

فرشته کوچولوی من بالاخره اومدی تو بغلم ، زمینی شدنت مبارک باشه گل پسرم   خاطره زایمانم رو تو ادامه مطلب گذاشتم. روز هشتم آذر یک روز قبل از زایمان: اصلا استرس نداشتم ، برعکس خیلی هم احساس خوبی داشتم ، واقعا خوشحال بودم هر دقیقه که میگذشت میگفتم آخ جون داره نزدیک میشه لحظه دیدن پسرم ، ساعت چهار عصر بود که رفتم آرایشگاه ، وقتی داشتم از خونه میومدم بیرون یه لحظه احساس کردم آخرین باری هست که تنها میام از خونه بیرون ، ناخداگاه بغض گلوم رو گرفت نتونستم خودم رو کنترل کنم ، خداروشکر فاصله کوچه تا رسیدن به خیابون کسی جلوم سبز نشد منم حسابی گریه کردم و خداروشکر کردم از اینکه دارم مادر میشم. زمانی هم که رسیدم خونه وقتی خواستم در حیاط ...
17 دی 1391

تولدت مبارک

سلاااااااااااااااااام سلام سلام سلام سلااااااااااااااام . . . . .. . . . اول سلام به مامی مهربون که عاشقشم . . . !!!!  که زحمت کشیده و عاشقونه و با سلیقه خوبش این وبلاگ رو برای پسر گلم راه انداخته و طراحی کرده . . . خانمی دستت درد نکنه ..... از خدا می خوام که همیشه سلامت باشی و برای پسرمون مادری کنی و به زندگیمون گرما ببخشی . . . حالا دیده نوبت جوجه کوچولومونه  . . . . چطولی پسلی ؟؟؟؟؟ خوفی ؟؟؟؟ حالا که داری شاهکار مامی رو میبینی حال می کنی ؟؟؟؟ کیفت کوکه ؟؟؟ مماخت چاغه ؟؟؟؟ میبینی مامی چقدر برات زحمت کشیده ؟؟؟ البته بگما.... برای منم از این کا...
9 آذر 1391

سیسمونی آقا آرتین و وداع با روز آخر بارداری شیرینم

سلام آرتینم ، نفسم ، همه وجودم خوبی مامانی ، جات تنگ شده آره، میدونم از کم تکون خوردنات معلومه . ولی این یه روز رو هم طاقت بیار پسرکم ، داره کم کم لحظه موعود نزدیک میشه . از دستم ناراحت نشی مامانی ولی راستش دلم خیلی زیاد برای این دوران دوست داشتنیم تنگ میشه آخه من خیلی حسودم دوست دارم وقتی یه چیزی متعلق به منه مختصه خودم هم همیشه بمونه اصلا دوست ندارم با کسی تقسیمش کنم . گفتم که حسودم دیگه. راستی مگه میشه قلب کسی بیرون از جسمش بتپه، پس چرا قراره قلب من فردا بیرون از دلم بتپه........ اما از همه قشنگتر دیدن روی ماه شماست پسرگلم ، ان شالله فردا روی ماهت رو  می بینم... وقتی تصور لحظه ای که میخوام برم بیمارستان، خداحافظ...
8 آذر 1391

پر از احساس

تو آمدی و خدا خواست پسرم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی   تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت ياسينم باشی   خدا کند که ببینم گلي ز گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی   خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر پدرت باشی   همیشه کاش که یک سمت ، پدرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی   تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی   بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست پسرم باشی ...
8 آذر 1391

تولد بابا

چه لطیف است حس آغازی دوباره،و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!و چه اندازه شیرین است امروز... روز میلاد...روز تو! روزی که تو آغاز شدی! همســــــر عزیزم تولدت مبارک . . . . . . .   سلام باباجونم من آرتین هستم فکر نکن من تو دله مامانی هستم و هیچی رو نمیفهمم ، من میدونم که امروز تولد شماست کلی هم برای شما تو دله مامان رقصیدم اگر قبول نداری نوار قلبم رو نگاه کن که ضربانش به 180 رسید...... بله من اون موقع داشتم میرقصیدم برای تولد شما. بابای خوبم از اینجا هزار تا بوس برات میفرستم تا بدونی منم خیلی خیلی شما رو دوست...
28 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد