آرتین عزیزمآرتین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
آراد عزيزمآراد عزيزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

مادرانه

دلبندم، بند بند دلت را به خدايى بسپار كه بيشتر از من هوايت را دارد....

هفته پانزدهم 24 خرداد

1391/3/24 16:23
نویسنده : mommy
251 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان

خوبی قربونت برم ، میدونی یه عالمه دلم برات تنگ شده بود همش میخواستم بیام زودتر از اینا برات بنویسم خوشگلم

راستی من و بابا رفتیم بالاخره دوتایی باهم دیگه روی ماهه شما رو دیدیم کلی هم ذوق کردیم ، الهی من قربون اون صدای قلبت برم که تند تند میزد .

روز یازده خرداد نوبت آزمایش غربالگری سه ماهه اول رو داشتم اون موقع شما سیزده هفته بودی عزیزم ، از شب قبلش همش دلهره داشتم دلم میخواست زودتر صبح بشه و بیام ببیمنت البته من شما رو زیاد دیده بودم ولی اینبار چون بابا هم بود بیشتر هوس دیدنه روی ماهت رو کرده بودم ، خلاصه صبح که شد من رفتم حموم و آماده شدم که زودتر بیام شما رو ببینم ، آزمایش غربالگری رو خانم دکتر برام نوشته بود که برم نسل امید انجام بدم ، وقتم هم ساعت دوازده بود ، میدونستم باید قبلش یه چیزی بخورم ولی اصلا اشتها نداشتم نمیدونم از استرس بود یا از بی اشتهایی که همیشه دارم . از اونجایی که نسل امید نزدیکه محل کاره بابا هم بود من خودم رفتم چهارراه جهان کودک بابا هم اومد اونجا دنبالم و از اونجا رفتیم موسسه ، اولش ازم آزمایش خون گرفتن ، بعد رفتم پیش خانم مشاوره ژنتیک بعد هم رفتم تو اتاق سونوگرافی ، البته قبل از اینکه نوبته من بشه وقتی رفتم تو قسمت لابی که خیلی از مامانا نشسته بودن تا نوبتشون بشه گفتم وای خدایا اینا همه باید برن تو بعد نوبت من بشه برای هرکسی هم حدود نیم ساعت الی چهل و پنج دقیقه طول میکشه ، قبلش هم گفته بودن باید پنج ساعت وقت بزارم ، بعد به بابا گفتم ما تا پنج ساعت مثل اینکه اینجاییم ولی باورت میشه مامی جونم هنوز ده دقیقه نشده بود اسم منو صدا کردن ، گفتن برم تو ، وای چه حالی داد همه مامانا دلشون میخواست منو بکشن آخه دیرتر از همه اومده بودم حالا زودتر از همه داشتم میرفتم تو ههههههههه الان میگی چه مامیه بدجنسی دارم نیشخند ولی مامی جونم اصلا دوست نداشتم این همه مدت منتظر بمونم ، خلاصه رفتم تو دیگه بابا هم اومد ، وای بگم از اون لحظه ای که خانم دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم و شما زودی ظاهر شدی ای خدااااااااااااا قربونش برم نی نی کوشولوی من چقدر بزرگ شده بود الهی قربونت برم عشقممممممممممممماچ تازه ذوقه بیشتر من به خاطر بابا بود که داشت کیف میکرد ، همش قیافشو یه جوری میکرد یعنی الهی قربونش برم ولی جلوی خانم دکتر خجالت میکشید قربون صدقت بره با شکلک همش به من میفهموند که دلش میخواد بخورتت وایییییی چشمک خلاصه خانم دکتر هر کاری کرد که شما بیدار بشی و کارش رو انجام بده بیدار نشدی به خاطر همین به بابا گفت بره برای من رانی و شکلات بخره تا من بخورم و قندم بره بالا شاید شما بیدار بشی ، بابای بیچاره هم رفت و خرید اورد داد که من بخورم ، البته مامی جونم من میدونستم باید قبل از سونو یه چیزه شیرین بخورم به خاطره همین شکلات خورده بودم ولی از بس شما خابالو بودی بیدار نشدی یا شایدم دوست داشتی بابا برات یه چیزی بخره وروجککککککککک سوالخلاصه بیدار شدی و حسابی دست و پا زدی نیم وجبی ، بابا هم کلی ذوق کرد وقتی خانم دکتر گفت نگاه کن پاهاش رو انداخته روهم. ای جونمماچماچ

خلاصه خداروشکر همون موقع گفتن سونوگرافی ان تی همه چیزش خوبه ، تا هفته بعد که جواب آزمایش خون رو هم بردم پیش دکترم اونم گفت آزمایش خون هم نرماله خیالم دیگه حسابی راحت شد عزیزمممممممممم

مامی جونم ببخشید زیادی نوشتم ، دوست داشتم بدونی اون روز چه گذشت به ما . یه چیز دیگه میخوام بهت بگم عزیزم " بابا خیلی شما رو دوست داره خیلی زیاددددددددددددددددددددد "

یه عکس از هفته سیزدهم برات میزارم که ببینی نسبت به اون موقع ها چقدر بزرگ شدی و شکمووووو

هفته سیزدهم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان آرشیدا کوچولو
24 خرداد 91 16:53
عسسسیسسم من هر روز میامدم وبت ببینم نی نی کوچولو حالش خوبه دیگه داشتم نگران می شدم ها خدا رو شکر انشالله سالم باشه
مامان آرشیدا کوچولو
24 خرداد 91 16:56
کد عکس رمز دارهام دوست داری ببین
1333


مرسی عزیزم
بوس
خاله جون
24 خرداد 91 16:58
سلام امیدوارم این دوره از زندگیتون را به راحتی و خوبی بگذرونیدخوشحال میشم به ما هم سر بزنید و یه یادگاری برامون بزارین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد