عشقه 18 هفته ایه مامان
سلام عزیز دله مامان
میدونی دلم برات قد یه دنیا تنگ شده ، از امروز که بخوام حساب کنم حدوده سی و چهار روزه که روی ماهت رو ندیدم مامانی ، خیلی دلم میخواد زودتر اون روزی بیاد که بیام دوباره ببینمت هم دلم یه کم آروم بشه هم اینکه بدونم شما چقدر بزرگ شدی .
مامی جونم میخوام یه چیز بگم بهت ، هرچند خودم رو خیلی نگه داشتم تا اینو بهت نگم ولی مجبورم بگم که بدونی .
مامی جون من دلم خیلی درد میکنه خیلی خیلی زیاد ، دلم نمیخواد گریه کنم تا شما متوجه بشی که من درد دارم اما چه کار کنم ، دکترم بهم دارو داده و فکر میکنم از نظر اون طبیعی باشه چون زیاد چیزی بهم نمیگه ، از هرکی میپرسم میگن که دلشون درد نمیکرده یا نمیکنه تو این دوران ، ولی به خدا میگم : خدایا چرا همش دلم درد میکنه
من حاضرم حاله شما خوب باشه تا آخر راه این درد رو تحمل میکنم تا شما روز به روز بزرگ و بزرگ تر بشی و سالم بیایی پیشمون ، بابا هم خیلی نگرانه منه چون میبینه که من درد دارم
عزیزم میگم نکنه شما جات خوب نباشه یا تنگ باشه که اینطوری دله مامان رو درد میاری کوچولوی من ؟ فقط امیدوارم و از خدا میخوام که سالم باشی مامانی
راستی مامانی میدونی هوا خیلی گرمه من که همش خیسه عرق میشم ، البته وقتی بعضی ها میگن به خاطر نی نی کوشولو بیشتر گرمت میشه من یخورده ذوق زده میشممممممم قربونت برم که گرمم هم میکنی
دیروز (نیمه شعبان) روز تولد حضرت مهدی بود ، برای خیلی ها دعا کردم برای خودم هم دعا کردم ، از خدا خواستم که شما رو سالم و صالح تحویلمون بده منم قول میدم حسابی مواظبت باشم تو هم قول بده برای من دعا کنی مامانی