هفته بیست و پنجم 31 مرداد
سلام پسر گلم
ببخش که بازم دیر شد و من نتونستم زود بیام وبلاگت رو آپ کنم، آخه مامانی ما خونه خوشگلمون رو عوض کردیم و مجبور شدیم بدیمش اجاره و خودمون جایی دیگه رو برای ورود شما اجاره کنیم ، خونه خودمون یه خوابه بود و شما اتاق نداشتی ولی الان یه اتاق بزرگ داری خوشگلم ، از بابای مهربونت بگم که کلی تو این اساس کشی اذیت شد آخه بابا همش روزه بود و مجبور بود سختیه اساس کشی رو هم تحمل کنه. اصلا هم نزاشت من تکون بخورم یا کاری انجام بدم همه کارا رو خودش انجام داد ، البته خاله ها و عموها خیلی کمکمون کردن وگرنه به این زودی ها کارامون تموم نمیشد. خدارو شکر که تموم شد.
امروز با بابا رفتیم برای اتاقت یه لوستر خوشگل (pooh) خریدیم کلی هم ذوق کردیم ، اون هفته هم رفته بودیم بازار، پرده برای خونه و اتاق شما سفارش دادیم .
مامانی قربونت برم که منو به آرزوهام میرسونی ، میدونی یکی از آرزوهام این بود که روزی برسه که شما تکون بخوری تو دلم و من..... حالا چند هفته ای میشه که این روزا رسیده . خدایای مهربونم شکرت .
پسرکم حسابی مواظب خودت باش .