آرتین عزیزمآرتین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
آراد عزيزمآراد عزيزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

مادرانه

دلبندم، بند بند دلت را به خدايى بسپار كه بيشتر از من هوايت را دارد....

واکسن شش ماهگی

1392/3/21 2:14
نویسنده : mommy
3,496 بازدید
اشتراک گذاری

آرتین عزیزم سلام

 

اول از همه خـــــــــــــــــــــداروشکر میکنم که این واکسن پراسترس شش ماهگی هم به خوشی انجام شد.

روز شنبه 18 خرداد بالاخره رسید و نوبته واکسن شما بود ، ساعت شش و نیم عصر وقت داشتیم که خوشبختانه سر موقع رفتیم تو . اولش من یخورده سوال داشتم از خانم دکترت و بعد نوبت واکسن رسید وای بازم لحظه استرس زایی بود آخه میدونی بیشتر دلم میسوخت برات چون وقتی خانم دکتر به بابا گفت آرتین رو بخوابون رو تخت تو داشتی بازی میکردی و می خندیدی گفتم وای بچم الان خندش تبدیل به گریه میشه ، به منم گفت شما بشین پدرش پاهاش رو بگیره دوست داشتم خودم پاهات رو میگرفتم ، چون سر واکسن چهارماهگی تنها بودم بابا کار داشت نتونسته بود بیاد و من خودم پاهات رو گرفته بودم و به توصیه خانم دکتر بلافاصله بعد از آمپول که گریه کردی صورتم رو چسبوندم به صورتت و تو ساکت شدی اصلا انگار نه انگار.

گفتم اه کاش به بابا میگفت بشینه و من پیشت بودم ، خلاصه اول قطره فلج اطفال رو ریخت تو دهنت و خوردی،  تا آمپول هاشو آماده کنه بابا داشت با شما صحبت میکرد و شماهم میخندیدی. اول پای راستت رو آمپول زد که پسر نازم مثله آقاها فقط لباشو جمع کرد بعد گریه ریزی کرد انگاری میخواست بگه من مرد شدم ، خوشبختانه خانم دکتر هم به بابا همون توصیه رو کرد گفت صورتت رو بچسبون به صورته آرتین، خیالم راحت شد و تو هم زودی ساکت شدی اصلا گریه نکردی ، ولی آمپول دومی رو که زد جیغ زدی عسلمممممممممممم ولی بازم زودی ساکت شدی و تموم . از مطب که اومدیم بیرون هم گریه نمیکردی ، تازه برای خودت بپر بپر هم میکردی و من همش میترسیدم نکنه جای آمپولات درد بگیره اما نخیر پسرم کلی مرد شده. اما وقتی رسیدیم خونه و من برای شما کمپرس یخ رو گذاشتم گریه کردی نمیدونم پات یخ کرد یا دردت گرفت ولی پسرم بازم زودی گریش بند اومد و خوابید .

خلاصه الانم دو روز از زدن واکسنت گذشته و خدارو صد هزار مرتبه شکر نه تب کردی و نه اذیت شدی.(به قوله خاله سارا این واکسنا واسه خودش پروسه ای داره)

آرتینم امروز درست ده روزه که میتونی غذا بخوری ، با اینکه قبلا فکر میکردم تو غذا دادن بهت مشکلی پیدا نمیکنم ولی متاسفانه تو غذاهایی که تو این سن مجازی بخوری و من درست کردم (سرلاک و حریره بادام و سوپ ) رو اصلا نمیخوری . خیلی از این موضوع ناراحتم ، نمیدونم چکار باید بکنم فقط امیدوارم به مرور زمان به خوردن غذا عادت کنی .

پسرم شما الان خیلی خوب چهار دست و پا میشی ولی جلو نمیری شاید فقط یکبار زانوهات رو حرکت میدی . یعنی تا دمر میشی به صورت چهار دست و پا و خودتو عقب و جلو میکنی .

پایان شش ماهگی وزنت 8 کیلو و قدت 67 سانتی متر شده بود

تو ادامه مطلب هم چندتا عکس از فردای روزی که واکسن زدی رو میزارم .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان شايان و پرنيا
21 خرداد 92 10:03
قربون آرتين خان خوش تيپ برم من

خيلي عسله ماشالله


مرسی گلم
مریم
21 خرداد 92 10:47
عزیز دلم چقدر دلم براش تنگ شده قربونش برم

ماشالا بزرگ مرد کوچک


قربونه تو دوسته خوبم
ASHKAN
21 خرداد 92 11:53
قربونش برم . اونم فهمیده جمعه مهمونی دعوته از حالا هیچی نمیخوره.


خدانکنه اشکان جان، ااااااااااااااااامگه جمعه خونه شمائئم؟؟؟؟؟؟
یاسمن مامان پرهام
25 خرداد 92 3:35
سلام ارتین خاله.خوبی عسلم؟اومدم یه چیزی رو بهت بگم در گوشی ...گوشتو بیار نزدیک خاله جوون افرین..عزیزم تو یه مادر نموووووونه داری که قلبش از جواهرررررره خیلی قدرشو بدون.هیچوقت ناراحتش نکن و همیششششه هواشو داشته باش خاله جون.اگه میگم خاله نه اینکه یه کلمه که همه خانمها به هر نی نی میرسن میگنا..نه چون انگار مادرت خواهر خودمه خدا شاهده که چه قدر حس خوووبی بهش دارم.اووولین مرواریدت مبارک باشه عزیز دلللم


مرسی خاله مهربونمممم

خاله سارا
25 خرداد 92 16:01
عزیزه دلم حالا دیگه واسه خودش مردی شده .تا چند روزه دیگه هم به امید خدا همه غذاهاشو میخوره فداش بشم من



برای غذاش امیدوارممممممممممممم که روبراه بشه
فریبا
29 خرداد 92 8:44
عزیز دلم، مهربونم خیلی دوست دارم با اینکه چند ساعت بیشتر پیش من و امیر نبودی ولی عاشقت شدیم... امیر همش از من حالتو می پرسه و میگه دیگه نمیان خونمون؟ منم دلم برات یه ریزه شده.. امیدوارم به زودی همدیگرو ببینیم..
عکساتو خیلی دوست دارم خدارو شکر یه ذره تپلی تر شدی .
زهره جونم کارات عالیه واقعاً هنرمندی و عاشق!
دوستون دارم


وای مرسی فریبا جون از اینکه به وب ما سرزدی ، دله آرتین و من هم کلی برای شما تنگ شده. حتما وقتت آزاد شد یه قرار بزار که همدیگر رو ببنیم دوسته خوبم. بوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد