آرتین عزیزمآرتین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
آراد عزيزمآراد عزيزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

مادرانه

دلبندم، بند بند دلت را به خدايى بسپار كه بيشتر از من هوايت را دارد....

ده ماهت کامل شد عزیزدلم

1392/7/17 3:49
نویسنده : mommy
1,600 بازدید
اشتراک گذاری

آرتین شیطونم سلام

مامانی ببخشید آپ کردن وبت دیر شد ، تقصیر خودته از بس شیطونی و مامان باید بیست و چهارساعته حواسش به شما باشه. این دیر به دیر آپ کردن ها هم پیامدهایی مثله فراموش کردن بعضی اتفاقات رو هم همراه خودش میاره مثلا من الان خیلی چیزها را یادم رفته و همش به خاطر وجود پسری شیطون و بلاچه مثله آرتینه زبان

دقیق که بخوام بگم امروز چهار روزی میشه که از مسافرتمون به رامسر برگشتیم، همون شبی که برگشتیم میخواستم بیام برات بنویسم ولی از بس خسته بودم نمی دونم چطوری خوابیدم ، وای که تو چقدر شیطونی کردی تو ماشین . یه باری هم گریه منو درآوردی چشمک بگذریم. اگر دختر بودی شاید برات تعریف میکردم که چرا ولی حقیقتش چون بعدا که بزرگ شدی و این پست رو خوندی و فهمیدی علتش چی بوده، ممکنه خجالت بکشم خجالت

تو این سفر شش نفر بودیم ( آرتین و بابا و مامان) و دوست آرتین (رسپینا و بابا و مامان). بله بالاخره سفرمون با دوست جونت برقرار شد پسرم. سفر خیلی خوبی بود و من هم تجربه کسب کردم که از این به بعد چگونه با شما برخورد نمایم هنگام سفر البته در ماشین خنده

از تله کابین رامسر بگم که فوق العاده بود ، من بار اولم بود که سوار میشدم . وای که چقدر وحشتناک بود من به شخصه کلی ترسیده بودم مخصوصا وقتیی که بابا و مریم جون همش میخواستن کابین رو تکون بدن، تصور اینکه داری از وسط کوها به صورت عمودی بالا میری و وقتی پایین رو نگاه میکنی دریا و جنگل زیر پاته خیلی وحشت کردم و خیلی هم منظره زیبایی داشت یعنی از نظر من یه بهشت بود.‌ یه روزی هم رفتیم دریا ولی تو آب نرفتیم البته من پاهای شما رو گذاشتم تو آب ولی از اون جانوارهای موذی که اومدن روی پاهات ترسیدی و گریه کردی و بعدش هروقت که میخواستم بزارمت تو آب باز گریه میکردی ، یعنی ترسیدی ترسوخان. خداروشکر آب و هوا هم عالی بود. خلاصه اینکه سفر خوبی داشتیم . در ضمن تا یادم نرفته بگم روز نهم مهر که ورود شما به یازده ماهگیت بود ما رامسر بودیم.

امروز هم رفتیم پیش دکترت و آقا پسر شجاعم واکسن آنفولانزا زد و اصلا و ابدا گریه نکرد و فقط داشت به سرنگی که وارد دستش میشد نگاه میکرد و طبق معمول دکترت ازت تعریف کرد که پسر خوبی هستی و گریه نمیکنی . دکترت گفت چون شما هنوز کوچیک هستی باید واکسنش رو در دو نوبت زد که نوبت بعدی به ماه دیگه موکول شد و امیدوارم اونموقع هم مثله امروز پسر خوبی باشی عشقم.

عکسای مربوط به رامسر رو هم میزارم تو ادامه مطلب

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (8)

جیران بخشنده
17 مهر 92 16:29
سلااااام من دلم کلی واسه این گل پسر تنگ شده بود همیشه به سفر


مرسی عزیزم
امیر محمد
17 مهر 92 21:53
آرتین خوشگل 10 ماهگیت مبارک
امیر محمد
17 مهر 92 22:18
ایشاالله همیشه خوش باشین


ممنون عزیزم
مامي اميرسام
18 مهر 92 19:23
واييي چه عكساي قشنگي ارتين جوووون كلي بزرگ شدي خاله ها مسافرت خوش گذشت مسافر كوچولو؟




آره نهال جون واقعا جات خالی خیلی خوش گذشت

ایشالله سفر دسته جمعی


ASHKAN
23 مهر 92 17:10
همیشه به سفر - خوش باشید.


مرسی اشکان جان
فریبا
28 مهر 92 21:37
قربونت برم من .. دلم یه ریزه شده براتون... عکس فوق العادست .. آرتینم چه مامان خوشگلی داری خاله یه ماچ آبدارش کن..


مرسی خاله مهربونم
آرتین از اینکه مامانش یه دوست و خاله مهربون داره خیلی خوشحاله
فریبا جون منم خیلی دلم برات تنگ شده
مامان رخی
30 مهر 92 3:11
وایییییی چه عکسایی چه جوجه هایی همیشه به سفر زهره جون خوشحال میشم به وبلاگ پسملی منم رادوین سر بزنید


چشم عزیزم
سانی مامی شادیسا
1 آبان 92 13:28
وای چه عکسای خوشگلی
ماشالله این دو تا فرشته حسابی بزرگ شدن
همیشه به سفر و گردش عزیزم
حالا در گوشم بگو تو ماشین چیکارت کرده که گریه کردی ؟؟


ساني جون اذيتم كرد ديگه ;-)
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد