هفته پنجم 23 فروردین
سلام عشق مامان
اول از همه مامی میخوام ازت کلی عذر خواهی کنم که اینقدر دیر اومدم ، آخه میدونی مامی من حالم خیلی بده این یک ماهی هم که نیومدم سر بزنم اصلا حال و حوصله نداشتم ، ویاره خیلی بدی دارم حتی آب هم که میخورم معدم قبول نمیکنه مامی جون. الهی قربون بابای مهربونت برم که همش نگرانمه ، مدام به من میگه میخوای بریم دکتر ، بهش میگم عزیزم این طبیعیه همه مامانا این دوران رو دارن ولی از بس مهربونه خب دلش میسوزه برام میدونی دورغ نگم خودم هم دلم برای خودم میسوزه چون غذایی نمیتونم بخورم و مثل مریضا شدم
البته خداروشکر سه چهار روزه غذا میتونم بخورم ولی حالت تهوع نمیخواد دست از سرم برداره
کوشولوی من از اولین عکسی که از شما دیدم دلم پر میکشید که بیام برات بنویسم که عزیزمییییییییییییییییییییی مامی جونم ، نمیدونی چقدر دوستت دارم ، وقتی خانم دکتر یه نقطه سیاه نشونم داد گفت این جایی هست که شما توش رشد میکنی گریم گرفت و خدای خوبم رو شکر کردم کلی هم اون لحظه واسه همه دعا کردم مامی .
میدونی وقتی به اون لحظه ای که شما داری تو دلم بزرگ و بزرگتر میشی فکر میکنم حالم خوب میشه عزیزدلم
حالا میخوام اولین عکست رو که حدوداً شما 5 هفته هستی که مهمان ما شدی رو بزارم