آرتین عزیزمآرتین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
آراد عزيزمآراد عزيزم، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره

مادرانه

دلبندم، بند بند دلت را به خدايى بسپار كه بيشتر از من هوايت را دارد....

وقتی مادر میشی

وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… شبا تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی… انگار خدا بهت قدرتی مضاعف داده بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاطی… با هر خنده کودکت بال در میاری و تو ابرا پرواز میکنی… دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… نگران اینی که مبادا پای بچم بسوزه… وای چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟ اگه بچت عطسه کنه دنیا رو سرت خراب میشه. وقتی کسی حتی عزیزترین کست به بچت کوچکترین غرولندی کنه دلگیر میشی و غصه دار… آخه اون که نمیدونه تو مادری مقدس ترین واژه بشریت… وقتی گردن میگیره، غلت م...
5 آذر 1392

تولد بابا

  .همسر عزیزم امروز رو هم با هم آغاز کردیم، روزی رو که می دونستی خیلی وقت بود منتظر بودم یه بار دیگه با تو باشم ... و خوشحالم که تو رو در کنارم دارم و بیشتر از هر روزی با هم هستیم ... حس با تو بودن و لذت احساس شیرین دوست داشتنت منو می بره به اون دنیایی که می گم با تو بهش رسیدم . امروز که وقتش شده، نمی دونم باید از چی بگم، از کجا شروع کنم و تا کجا برم. امروز دلم می خواست می شد همه ی احساسم رو یکجا تقدیمت کنم. دلم می خواست برات بگم از همه ی اونی که تو دلم برای تو هست. یه شاخه گل رُز تو دستم بگیرم و صبح وقتی از خواب پا میشی بالا سرت باشم، چشمام تا وقتی چشای خوشگلت رو باز می کنی به چشات باشه، و وقتی آفتاب چشمات طلوع کرد با بوسیدن...
27 آبان 1392

یازده ماهگیت مبارک آرتینم

  این روزها مدام یاد سال گذشته می افتم ، همش پیش خودم میگم پارسال این موقع چقدر منتظر اومدن آرتین بودم و هر روز نگرانتر از روز قبل. مخصوصا زمانی هایی که باید میرفتم مطب برای چکاپ. الان که فکر میکنم پیش خودم میگم چقدر الکی خودمو اذیت میکردم گاهی هم استرسم به مصطفی منتقل میشد. قبل از اینکه این وبلاگ رو درست کنم تصمیم داشتم یه وبلاگ درست کنم برای تو آرتینم و توی اولین پستش بنویسم که قبل از تو یه نی نی کوچولوی دیگه ای چند ماهی مهمونه دلم بود اما خب خواست خدا نبود و پیشمون نموند، تا بدونی تمام نگرانی ها و استرسهایی که داشتم از اون بابت بوده. ولی بعدا منصرف شدم و تصمیم گرفتم زمانی که یکسال از تولدت گذشت برات بنویسم و چون میدونم تو جشن تولدت ...
12 آبان 1392

ده ماهت کامل شد عزیزدلم

آرتین شیطونم سلام مامانی ببخشید آپ کردن وبت دیر شد ، تقصیر خودته از بس شیطونی و مامان باید بیست و چهارساعته حواسش به شما باشه. این دیر به دیر آپ کردن ها هم پیامدهایی مثله فراموش کردن بعضی اتفاقات رو هم همراه خودش میاره مثلا من الان خیلی چیزها را یادم رفته و همش به خاطر وجود پسری شیطون و بلاچه مثله آرتینه دقیق که بخوام بگم امروز چهار روزی میشه که از مسافرتمون به رامسر برگشتیم، همون شبی که برگشتیم میخواستم بیام برات بنویسم ولی از بس خسته بودم نمی دونم چطوری خوابیدم ، وای که تو چقدر شیطونی کردی تو ماشین . یه باری هم گریه منو درآوردی بگذریم. اگر دختر بودی شاید برات تعریف میکردم که چرا ولی حقیقتش چون بعدا که بزرگ شدی و این پست رو خون...
17 مهر 1392

ده ماهگی پسر مامان

  مسافری از بهشت   خدایا این فرشته مهربان کیست که از آسمان برایم هدیه کرده ای؟   این چه گلی است که در هر چهار فصل گل است؟   این چه ماهی ا ست که روزها هم در آسمان است و نور میدهد ؟   این چه چهره ای است که در آن پر از روشنایی و زیبایی است ؟   این چه پروانه ای است که اینقدر رنگارنگ و زیباست؟   این چه ستاره ای است که در بین تمام ستاره ها درخشان تر است ؟   خدایا این چه عشقی است که جانم دیووانه او شده ؟   چقدر مهربان است مهر و محبت در وجود اوست .   هدیه ی خداوند برای من از بهشت است ، فرشته ای که مسافر بهشت است .   خد...
10 شهريور 1392

مروارید ششم و هفتم پسری

مروارید ششم و هفتم آرتین خان مبارک روز 27 تیر بود که مروارید ششم آرتین جونم فقط با یک خط سفید و شش روز بعدش مروارید هفتم هم خیلی قدبلندتر از ششمی خودشون رو نشون دادن بله بالاخره اینطوری شد که این دوتا مرواریدا هم اومدن بیرون پسرک نازم. مبارکت باشه مامان جونم راستی تا یادم نرفته بگم که روز 27 تیر ما خاله مانا رو پاگشا کردیم و اونجا یه کیک خوشگل به شکل دندون هم برای شما گرفتیم یعنی با یه تیر دوتا نشون زدیم. فعلا عکسی بدستم نرسیده از اون شب ولی قول میدم حتما میام تو همین پست یه ادامه مطلب با کلی عکس میزارم . اینم کیک دندونی آرتین نفس   ...
16 مرداد 1392

نه ماهگیت مبارک آرتین نازم

عزیز  من , تو   هستی من  و دنیای  من                      لبخند توست  مرهم  تمام  شکوه های  من نگاه بی مثال توست همدم لحظه های من                    من به قربان چشمان تو,عزیز بی همتای من من در  سکوتی بس   عجیب ,  هنگامه  خوابیدنت محو تماشای توام,تو همه رویای من دستان من بی تاب گرفتن دستان توست           ...
16 مرداد 1392

مروارید هشتم پسری

چهار تا بالا چهار تا پایین به همین سادگی به همین خوشمزگی جوجه حالا دیگه دندوناش به هشت تا رسید هوراااااا روز 12 مرداد هشتمین مروارید هم بالاخره نیش زد، خداروشکر آرتینم اذیت نشد مبارکت باشه عزیز دلم ...
16 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد