آرتین عزیزمآرتین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
آراد عزيزمآراد عزيزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه سن داره

مادرانه

دلبندم، بند بند دلت را به خدايى بسپار كه بيشتر از من هوايت را دارد....

دوسال و یک ماهگی و پسرم

مرد کوچک مادر فدای قدو بالایت خوب به حرفهای مادرت گوش کن حرفهایِ شاید تلخ و سنگینیست اما باید از همین بچگی ات برایت بگویم تا در آینده اماده باشی برای مرد شدن تو قرار است مرد خوبی شوی مرد خوب بودن کار سختیست اینکه قوی باشی اما مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه باید گلیم خودت را از آب بکشی بیرون و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی عزیز دل مادر تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست اول از همه باید تکیه گاه خودت ...
9 دی 1393

دوسالگی پسرم و یک کادوی زیبا از بهشت برای آرتینم

روزی که به دنیا آمدی،من متولد شدم...   و از آن روز هم پسرم شدی و هم همه چیزم...   پسر آسمانی من، جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر است و تو عاشقانه ترین باور خواب و بیدار منی...   گوشه دلم روز به روز را با نگاه رو به تکامل تو آغاز می کنم...   سپاس خدایی که گیلاس باغ بهشت را به من عطا کرد...   سایه خدای عشق بر قلبت مدام پسرم...         پسر پاییزی من تولدت مبارک       امروز برایم تکرار آن روز فراموش ناشدنی است...   روزی که   ...
9 آذر 1393

بعد از مدتها دوباره اومدم

پروردگارا... نمی دانم معنی عشق چیست که همه در تب و تابش مینویسند و مینالند و می بالند، اما بگذار من یک عشق را معنی کنم که هرگز با هیچ عشقی قابل مقایسه نیست . خدایا کودک من ایمان من است دین من است بنیاد من است رویای من است امید من است روح من است زندگی من است آرامش من است هست و نیست من است . خدایا در یک کلام کودک من نفس من است نفسم را هرگز از من نگیر . خدایا قسمت می دهم به به بزرگی ات هرگز مادری را با فرزندانش امتحان نکن. بگیر تمام دارایی اش را سلامتی اش را همه چیز را بگیر ولی با کودکش او را آزمایش نکن   کلی عکس میزارم تو ادامه مطلب آرتین عزیزم مامی رو ببخش اینقدر دیر وبلاگت رو آپ کر...
6 آذر 1393

نوزده ماهگی عسلم

همرنگ تمام آرزوهای منی غارتگر قلب و جان و دنیای منی دور از تو نفس کشیدنم ممکن نیست من ماهی تشنه ام تو دریای منی به تو سوگند! به راز گل سرخ و به پروانه که در عشق فنا میگردد، زندگی زیبا نیست. آنچه زیباست تویی، تو که آغاز من و لحظه پایان منی   آرتینم خوشگلم نوزده ماهگیت مبارک               ...
12 تير 1393

هجده ماهگی فندقم

فندوق مامان هجده ماهگیت مبارک باشه اول از همه از واکسن هجده ماهگی بگم که تو پست قبلی کلیییییییییییییی دلهره بابتش داشتم که خداروشکر خیلی خوببببببب تموم شد. دوتا آمپول داشتی که جفتش رو خانم دکترت تو دستت زد و یه قطره. یه کوچولو هم تب کردی. ی کم هم بابت دستت بی تاب بودی . خیلی خوشحالم این واکسنا هم تموم شد دیگه و رفت تا شش سالگی. آرتین عزیزم شما پسر خیلی خیلی مهربونی هستی ، همیشه میایی و منو بابا رو بوس میکنی وقتی اینکار رو میکنی خیلی حس خوبی پیدا میکنم و میگم چقدر تو مهربونی عزیزدلم. تازگیها سرخوابت مامان و بابا رو اذیت میکنی . شب که میخواهیم بخوابیم خیلی شیطونی میکنی و تلاش میکنی که نخوابی اگر هم راضی بشی باید حتما بری از...
24 خرداد 1393

هفده ماهگی آرتینم

می بوسمت میخندی وقتی که می خندی زندگی جاری می شود به چشمانم که خیره می شوی معصومیت نگاهت مرا تا آسمان می برد گریه که می کنی قلبم تکه تکه می شود عاشقانه می بوسمت چه شیرین می خندی می خوابی اما دلم برایت تنگ می شود واژه کم می آورم برای توصیفش عجب احساسی ست "احساس ناب مادری " همین که تو را دارم ، بهترین هدیه ی دنیا را دارم ،   دیگر در بین ستاره ها به دنبال درخشانترین ستاره نیستم ،   در میان گلها به دنبال زیباترین گل نیستم.   تو کهشکانی هستی از پرنورترین ستاره ها گلستانی هستی از زیباترین گلها سلام پسر گلم هفده ماهگیت مبارک باشه ...
13 ارديبهشت 1393

هشت تا دندون جدید

شانزده ماهگی و شانزده دندون هشت تا دندون آسیاب که قبلا داشتی ، چهار تا نیش و  چهار تا کرسی با هم دیگه تصمیم گرفتن بیان بیرون، البته الان چند ماهه که این دندونا نیش زده بودن ولی من منتظر بودم وقتی کاملا قد کشیدن و اومدن بیرون بیام تو وبلاگت بنویسم ، حالا حسابی دندون دار شدی عزیزکم. بابتش هم تاوان سختی پس دادی بی میلی به غذا ، بد خوابی و گریه های بد تو خواب ، بهانه گیری های مداوم ، سوختن پا و... امیدوارم هرچه زودتر دندونات بیان بیرون و خلاص بشیم از این پروسه واقعا واقعا سخت. ...
21 فروردين 1393

شانزده ماهگی

سلام عشق همیشگی من  شانزده ماهگی و عیدت مبارک باشه موش کوچولوی من، با تمام وجودم از خدا میخوام همیشه و همه روزای عمرت بهاری باشه پسر نازنینم. شروع سال جدید با همه سالهای دیگه واسه ما فرق داشت ، چون ما برعکس سالهای گذشته اینبار تو خونمون نبودیم و با دعوت دایی مهدیِ عزیزم امسال سال جدید رو تو رستوران گردان برج میلاد آغاز کردیم، از شیطونی های شما بگم که کل رستوران رو میخ خودت کرده بودی ینی از ساعت هفت تا ساعت دوازده شب که اونجا بودیم یک ریز بازی و شیطونی کردی، من و بابا هم مدام دنبال شما به اینور و اونور... یه چیز جالب و یه نیمچه اعتقادِ من مثله خیلی های دیگه این بود که ما برای تحویل سال دعوت بودیم، هفته اول عید...
15 فروردين 1393

عید نوروز 1393

           پسر عزیزم: نوروز پیام آور مهر است که ما را وا میدارد تنها به خاطر تو دوست داشتن را یاد بگیریم . . . تو در حالی این پند را می خوانی که سالها از دومین بهار زندگیت (بهار 1392) گذشته است... یادت باشد که زیبایی های کوچک را دوست بداری حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند، یادت باشد که دیگران را دوست بداری آنگونه که هستند، نه آنگونه که می خواهی باشند، یادت باشد که خودت با خودت مهربان باشی، چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد... سال نو مبار ک . . . ...
29 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد