آرتین عزیزمآرتین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
آراد عزيزمآراد عزيزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه سن داره

مادرانه

دلبندم، بند بند دلت را به خدايى بسپار كه بيشتر از من هوايت را دارد....

هفته پانزدهم 24 خرداد

سلام عشق مامان خوبی قربونت برم ، میدونی یه عالمه دلم برات تنگ شده بود همش میخواستم بیام زودتر از اینا برات بنویسم خوشگلم راستی من و بابا رفتیم بالاخره دوتایی باهم دیگه روی ماهه شما رو دیدیم کلی هم ذوق کردیم ، الهی من قربون اون صدای قلبت برم که تند تند میزد . روز یازده خرداد نوبت آزمایش غربالگری سه ماهه اول رو داشتم اون موقع شما سیزده هفته بودی عزیزم ، از شب قبلش همش دلهره داشتم دلم میخواست زودتر صبح بشه و بیام ببیمنت البته من شما رو زیاد دیده بودم ولی اینبار چون بابا هم بود بیشتر هوس دیدنه روی ماهت رو کرده بودم ، خلاصه صبح که شد من رفتم حموم و آماده شدم که زودتر بیام شما رو ببینم ، آزمایش غربالگری رو خانم دکتر برام نوش...
24 خرداد 1391

هفته نهم 18 اردیبهشت

شیطونکمممممممم سلام عزیزه دله مامان ، خوب حسابی دله مامانی رو آشوب میکنی ها ، اینقدر وروجک شدی که همش میترسم خدایی نکرده اتفاق بدی بیوفته واست مامی جونم ، دیشب وقتی میخواستم بخوابم اینقدر دلم درد گرفته بود که گفتم خدایی نکرده یه بلایی سرت اومده تا صبح همش دلشوره داشتم  صبح هم که زودی از خواب بیدار شدم رفتم سونوگرافی تا ببینمت خیالم راحت بشه ، خیلی منو ترسونده بودی مامانی باورت میشه ، خب البته تقصیر شما که نیست ، شما داری کم کم بزرگ میشی و تو دله مامانی جا باز میکنی ، الهی قربونت برم که یه جای گنده هم باز کردی . خلاصه با کلی استرس رفتم سونوگرافی ، الهی قربونه اون دست و پای خوشگلت برم تا آقای دکتر تو صفحه مانیتور شما رو ...
1 خرداد 1391

هفته هفتم 4 اردیبهشت

گوگولیه کوشولوووووو   آخ قربونش برم نی نی رو که وقتی عکسشو رو می بینم دلم میخواد گازش بگیرم حسابییییییییییییییییی مامانی بزار بیایی تو بغلم بخودم قول دادم حسابی گاز گازت کنم چون خیلی وروجکی و مامی رو قیلی ویلی میکنی ، تازه همش هم حالت تهوععععععععععععععععععععععع دارم مامی جونم هنوز خوب نشدم ، شبا هم که اصلا خواب نزاشتی واسه ما ، تا یه چیز میخورم باید برم برش گردونم (( ببغشید )) به خاطر این چیزاست که میگم بیایی حسابی گاز گازت میکنم خوشگلمممممممممممممم تازه یه رازی هست بین منو بابا که من به خاطر شما از یک کار خیلی مهم صرفنظر کردم بابا میگفت حتما برات بگم که من فداکاریه بزرگی انجام دادم البته قابلی نداشت عزیزم چ...
24 ارديبهشت 1391

هفته پنجم 23 فروردین

سلام عشق مامان اول از همه مامی میخوام ازت کلی عذر خواهی کنم که اینقدر دیر اومدم ، آخه میدونی مامی من حالم خیلی بده این یک ماهی هم که نیومدم سر بزنم اصلا حال و حوصله نداشتم ، ویاره خیلی بدی دارم حتی آب هم که میخورم معدم قبول نمیکنه مامی جون. الهی قربون بابای مهربونت برم که همش نگرانمه ، مدام به من میگه میخوای بریم دکتر ، بهش میگم عزیزم این طبیعیه همه مامانا این دوران رو دارن ولی از بس مهربونه خب دلش میسوزه برام میدونی دورغ نگم خودم هم دلم برای خودم میسوزه چون غذایی نمیتونم بخورم و مثل مریضا شدم البته خداروشکر سه چهار روزه غذا میتونم بخورم  ولی حالت تهوع نمیخواد دست از سرم برداره کوشولوی من از اولین عکسی که از شما د...
20 ارديبهشت 1391

خدایا شکرت

اول از همه برای خدای خوبم مینویسم ; خدای مهربونم نمیدونم  چجوری ازت تشکر کنم فقط اینو میدونم که بهترین عیدی رو بهم دادی و منو لایق مادر شدن دونستی . اینقدر خوشحالم که همش دوست دارم داد بزنم و بزرگیت رو شکر کنم ، خدایا قسمت میدم به حق این روحی که در وجود فرزندم دمیدی کودکم سالم و صالح بدنیا بیاد. دوم برای همسر عزیزم مینویسم ; عشقم ، عمرم ، وجودم..... پدر شدنت مبارک . بالاخره روزی رسید که تونستم این خبر رو بهت بدم و تو چشمای مهربونت خوشحالیت رو ببینم ، عزیزم تو هم دعا کن برای نی نی کوشولومون که سالم باشه سوم برای کسی می نویسم که تمام سعی و تلاشمون برای خوشبختی و سعادته اونه; بله برای شما می نویسم ، شما که حالا یک ما...
12 فروردين 1391

سال 90 هم داره تموم میشه

سال 90 با تمام خوبیها و بدیهاش با تمام خاطرات خوش و تلخش دیگه داره تموم میشه  تو این سال خیلی دلها شکست ، خیلیها دل شکوندن خیلیها عاشق شدن و خیلیها تنها. گریه کردیم و خندیدم حالا فقط چند روز مونده تا پایان این سال تا پایان یک سال پر از خاطرات جور واجور این سال داره با تمام خاطراتش پرونده اش بسته میشه خدایا کمک کن تو سال جدید طوری زندگی کنیم که هر روزش برامون عید باشه و در روزهای پایانی سال دستامو به آسمان بلند میکنم و میگم : خدایا توی این سال خیلی به  خودم بد کردم و دیگران رو هم رنجوندم کمکم کن تا در سال جدید شروعی تازه داشته باشم خدا جونم ازت یه عیدی میخوام تو سال جدید ، دوست دارم وق...
24 اسفند 1390

دوست دارم مادر باشم

  دوست دارم مادر باشم تا کس دیگری بر روی زمین " یک یا دو فرزند را " با عشق به  بار آرم  دوست دارم از کودکی پرستاری کنم با لب های گرمی که از سینه ام شیر  می خورد به جای اینکه گردنبند ملکه ای را بر بالای قلبی سخت بر گردن بیاویزم دوست دارم کودکی خردسال را در بستر نوازش کنم تا در سلامت و ایمنی بیارامد تا آنکه زنجیری از دانه های الماس را احمقانه به دور سرم بیاویزم دوست دارم صورت معصوم کودکی را بشویم با چشم هایی براق و خندان تا آنکه مراسم با شکوه  پر آوازگان را با رنگ به تصویر کشم یا در میان خردمندا...
24 اسفند 1390

فرزندم

گفتنی ها ی زندگی بسیار است و نا گفتنی ها بیشتر... برایت با عشق نوشتم پس تو نیز با عشق بخوان ..هر زمان که دوست داشتی بخوان.. و من نگاهم به آینده ای روشن است تا شاید روزی  با دیده ی بیناتر از امروز بازهم بنویسم بدرود تا فردایی روشن تر... ...
20 اسفند 1390

نصيحت مادر در قلب فرزند تا ابـــد حك ميشه

فرزندم   وقتي تعريف خوشبختي اينهاست لـذت - آرامش خاطر - سلامتي - پول - آبرو - اطرافيان خوب - همسر ، فرزند   و وقتي طغيان  و  ظلم ميكني  روزگار همه يا قسمتي  از اين  نقاط ضعفت  رو از تو ميگيره بلكه فروكش كني ، سرت به سنگ بخوره  ومجبور بشي به اعمالت فكر كني   آدم به ميوه ممنوعه دست زد و زندگي برايش سخت شد  از مقامش فرود اومد عورتش نمايان شد يعني بي آبرو  و ذليل شد  برعكس ، يوسف از ميوه ممنوعه اش فرار كرد وعزيز مصر شد اين پيام مهم و سربسته خداست كه  لابلاي  دو داستان  آسماني به ما رسانده است كه : كه اگه ميخواي د...
18 اسفند 1390

سلام عزیز دلم

عزیزم امروز برات این وبلاگ رو درست کردم ، خیلی وقته که میخواستم اینکار رو بکنم ولــــی خب نشد، تصمیم دارم وقتی بزرگ شدی ( از نظر مامی سن مهم نیست مهم اینه که بتونی درک کنی ) یه روزی که مثلا تولدته یا هر مناسبته دیگه که مربوط به شماست این وبلاگ رو بهت هدیه بدم تا بدونی که چقدر برام عزیزی با اینکه هنوز جسمت تو وجودم نیومده می خوام از بابا  برات بگم ، اگر بگم اندازه تمام سلولهای بدنم دوستـــــــــش دارم کم گفتم فوق العاده مهربونه هرکاری بهش بگم برام انجام میده میدونم خیلی دوستم داره ، همه کار میکنه که من خوشبخت باشم هم دست و دلبازه و هم شوخ طبع ، خوش لباس و خوش تیپه . عزیزم امیدوارم هوشت به بابا بره...
15 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد