پانزده ماهگی پسرم
زندگی میکنم و برایش دلیل هم می آورم: دوست داشتن تو... احتیاجی به تسبیح نیست دستانت را که به من بدهی با انگشتانت ذکر دوست داشتن میدهم... مرا که متولد کرد؟ مادرم ؟ خدای احد واحد ؟ نه . نمیدانم. تنها چیزی که به یاد می آورم این است که وقتی به دنیا آمدم که چشم های زیبای تو را ، لبهای کوچک تو را ، پاکی و بی آلایشی تو رادیدم . مرا تو به دنیا آوردی ... و دنیایی را به من بخشیدی که همه ی روزهایش ، روز درس گرفتن، روز جنگ برای زندگی ، روز عشق ورزیدن بود. دیدن ذره ذره بزرگ شدن ات هدیه با ارزش امید به فرداهای م...